سلام عزیزترینم
بعد از گریه های بی امان برایت مینگارم
سی ساعت و اندی از آخرین مکالمه مان می‌گذرد
بگذار بهت بگویم چگونه گذشته.
خداحافظ را که گفتیم به تختخواب برگشتم و سعی کردم بخوابم تا به هیچ چیزی فکر نکنم بیست و شش دقیقه پهلو به پهلو شدم و سر آخر شماره ات را گرفته م در دسترس نبودی!
دوباره تماس گرفتم مشترک مورد نظر.
خودم را به آشپزخانه رساندم تا موادی را مخلوط کنم و غذای جدیدی درست کنم تنها کاری بود ک می‌توانست کمی ذهنم را دور کند!
نان برنجی درست کردم و چند ساعت طول کشید بعد عکس انداختم که برای تو بفرستم ، یادم رفته بود خداحافظ گفته ایم و تو از دسترس خارج شده ای! 
اگر به اتاق بر ‌میگشتم حتما نبودنت خفه ام می‌کرد ، غذای دیگری درست کردم
حالا ساعت ده شب شده بود تا دو نیمه شب سر خودم را بیرون گرم کردم و به اتاقم نیامدم.
میدانی اتاقم انگار تمام میعادگاه نداشته مان بوده!
انگار گفتم میم جان ساعت نه شب روی تختم!
میم جان ده صبح فضای بین کمد و بخاری ام! همانجا که حرف میزدیم و مدام دستم به بخاری می‌خورد و آخ میگفتم!
شش عصر پشت میز تحریرم!
از در و دیوار این اتاق تو چکیده میشوی و توده ی سرطانی بدخیم میشوی ته گلویم!
وقتی برگشتم هندزفری گذاشتم پادکست پلی کردم و با قطره های اشک خوابم برد!
اما از صبحش نمیتوانم بگویم.
امروز صبح که بیدار شدم قلبم از دلتنگی مچاله شده بود
آنقدر دلتنگت بودم که " سرباز برای مادرش و ماهی تنگ برای دریا "
تو را نداشتن عجب نقص بزرگیست.
کاش می‌دانستم حالا کجایی؟ حالت چگونه است؟ پلک های زیبایت به روی هم است؟ 
آه عزیزترینم، لعنت به من! به من که چشم های زیبایت را بارانی کردم
آخ دردت به جآنم. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها